تو می آیی این را باد خزان گفت و دلم را بهاری کرد.
تو می آیی و این را خطوط روزگار بر قلبم نوشت و عاشقم کرد .
تو می آیی و این را پرستوهای مهاجر گفتند و امیدوارم کردند .
تو می آیی و من گذر گاهت را پر از یاس و شقایق می کنم
بیا که قلبم را تحفه ای برایت قرار دادم ، بیا که غروب
خورشید هم جمعه در فراقت خون می گرید.
آقا بیا ، کعبه دلم منتظر توست.
کاش می دونستی چقدر دلم ، بهانه تو را می گیره هر روز .
کاش می دونستی چقدر دلم ، هوای با تو بودن را کرده .
کاش می دونستی چقدر دلم ، از این روز های سرد بی تو بودن گرفته .
کاش می دونستی چقدر دلم ، برای ضرب آهنگ قدم هات ،
گرمی نفسهات ، مهربونی صدات تنگ شده .
کاش می دونستی چقدر دلواپستم .
کاش می دونستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام
و چقدر به حضور سبزت محتاجم .
می دونی عزیزم ، همیشه از خودم می پرسم
(( این همه که من به فکر تو ام تو هم به فکر من هستی ؟))
این جمله ای بود که بار ها از زبانش شنیدم . جمله ای که تمام وجود مرا فراگرفت و مرا مغلوب خویش کرد.
جمله ای که مدت ها با روح و احساس من جنگید و اکنون جز یک کوه غم و اندوه که بر قلب افسرده ام سنگینی می کند هیچ چیز باقی نمانده است .
غم ، رنج ، این هاست ثمره این جمله زیبا . جمله ای که هرگز آن را به درستی به زبان نیاورده اند . جمله ای که هر بار به زبان می آید وجودی را متلاشی می سازد .
و من یکی از قربانیان این جمله ام (( تو را دوست دارم . ))
کودک نجوا کرد : خدایا با من حرف بزن ، مرغ دریایی آواز خواند کودک نشنید .
پس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن ، رعد در آسمان پیچید ولی کودک گوش نداد.
کودک نگاهی به اطرافش کرد و گفت : خدایا بگذار ببینمت ، ستاره ای درخشید و کودک توجهی نکرد .
کودک فریاد زد : به من معجزه ای نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید.
کودک با ناامیدی گریست : خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی .
بنابر این خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت .
غربت ویرانه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
کاغذتم ،احساست را روم بنویس.
عصبانیتت را روم خط خطی کن.
اشکات را با هام پاک کن.
حتی اگه سردت شد بسوزونم تا گرم بشی.
فقط دورم ننداز...
هر گاه دفتر محبت را ورق زدی
و هرگاه زیر پاهایت خش خش برگ ها را احساس کردی
هر گاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی
برای یک بار...
در گوشه ذهن خود ، نه به زبان
بلکه از ته قلب خود بگو
یادت بخیر...
رفتی و خاطراتت نشسته تو خیالم
بی تو من اسیر دست آرزو های محالم
یاد من نبودی اما،من به یاد تو شکستم
غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم
تقدیم به او که دیر آمد و زود رفت