تو می آیی این را باد خزان گفت و دلم را بهاری کرد.
تو می آیی و این را خطوط روزگار بر قلبم نوشت و عاشقم کرد .
تو می آیی و این را پرستوهای مهاجر گفتند و امیدوارم کردند .
تو می آیی و من گذر گاهت را پر از یاس و شقایق می کنم
بیا که قلبم را تحفه ای برایت قرار دادم ، بیا که غروب
خورشید هم جمعه در فراقت خون می گرید.
آقا بیا ، کعبه دلم منتظر توست.
کاش می دونستی چقدر دلم ، بهانه تو را می گیره هر روز .
کاش می دونستی چقدر دلم ، هوای با تو بودن را کرده .
کاش می دونستی چقدر دلم ، از این روز های سرد بی تو بودن گرفته .
کاش می دونستی چقدر دلم ، برای ضرب آهنگ قدم هات ،
گرمی نفسهات ، مهربونی صدات تنگ شده .
کاش می دونستی چقدر دلواپستم .
کاش می دونستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام
و چقدر به حضور سبزت محتاجم .
می دونی عزیزم ، همیشه از خودم می پرسم
(( این همه که من به فکر تو ام تو هم به فکر من هستی ؟))