مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 51844
کل یادداشتها ها : 49
خبر مایه


دیگه چت کردن برام لذتی نداشت. منتظر دیدن تصویرش بودم . صدای آمدن ایمیل جدید من را به خودم آورد .

 

ایمیل را باز کردم و منتظر دیدن تصویرش شدم. اصلا شبیه ذهنیت من نبود در واقع مردانه تر و جذاب تر به نظرم رسید. چشمانی مشکی ، ابروانی پر ولی مرتب، دماغی کشیده و لبانی متناسب با صورتش چقدر نقاشی خدا زیباست.

رفتم سراغ تلفن مطمئن بودم او هم عکس من را دیده است . بعد از چند بوغ بدون سلام گفت :صدا هست ولسی تصویر بدون حرکت است.

ـ سلام ، پسندیدی یا منصرف شدی از اومدن

ـ سلام اگه می دانستم اینقدر شبیه فرشته ها هستی بدون دعوت تا حالا چند بار اومده بودم .

ـ راستش را بگو نظرت چیه ؟

ـ من نظرم را گفتم و حالا بعد از 3 ماه شنیدن صدات می خوام بیام ببینمت البته قبلش باید مرخصی بگیرم که نمی تونند قبول نکنند.

ـ من بی صبرانه منتظرتم

ـ مواظب خودت باش

ـ چشم خدانگهدار

چه روزهای خوبی بود ، روزهایی که خودم را برای آمدنش آماده می کردم.باورم نمی شد داره میاد تا من ببینمش . چقدر حس زیبایی بود .هنوزم وقتی به آن روزها فکر می کنم شادی را در خاطره هاش احساس می کنم.

توی ایمیل آخرش برام نوشت بلیط هواپیما ok     شد و دیگه جواب تلفن و ایمیل هام را نداد خیلی نگران بودم . حال خوبی نداشتم همه خانواده متوجه اضطراب من شده بودند نمی دانستم باید از کجا و چه کسی سراغش را بگیرم . مدام حرفاش و نوشته هاش توی ذهنم مرور می شد ولی بازم دلم رازی نمی شد بگم به کسی اعتماد کردم که نباید می کردم . با همه استرس و ناراحتی بازم رفتم سراغ هدیه گرفتن. هر چیزی که احساس می کردم خوشحالش کنه براش گرفته بودم .از جا موبایلی گرفته بود تا کتاب سهراب سپهری همه را مرتب کادو کردم ولی خبری ازش نشد .

نیمه های شب بود . خواب به چشمام نمی یومد . دلم گرفته بود . بی خبری برام از هر خبری وحشتناک تر بود . نگاه به عکسش شده بود خواب و خوراکم . ناگهان صدای ویبره گوشیم من را به خودم آورد شماره خودش بود. سریع گوشی را برداشتم و با بغضی که دیگه ترکیده بود و شبیه هق هق شده بود گفتم : بی معرفت خودتی .

ـ سلام گل قشنگم من را ببخش

ـ ببخشم ، واقعا تو انتظار داری ببخشم.

سعی می کردم صدام را کنترل کنم که بیرون نره وکسی متوجه نشه

ـ من و ببخشف برام مشکلی پیش اومده بود برات توضیح میدم باشه یه خبر خوب برات دارم اشکات را پاک کن تا بگم.

با بی حوصلگی گفتم اول برام توضیح بده می دونی چی به حال من اومد می دونی چقدر...

ـ آره می دونم ولی من الان تهرانم هتل لاله

خودم را از روی تخت جمع کردم و با هیجان گفتم کی اومدی؟

ـ یک ساعت پیش رسیدم شب را خوب بخواب که فردا منتظرتم و همه چیز را برات تعریف می کنم.

ـ من خیلی غصه خوردم ...

ـ می دونم ولی توجیه میشی . من تو را به همین راحتی از دست نمیدم .شب بخیر، خداحافظ

اون شب تا صبح خوابم نبرد مدام کادوها را چک می کردم ، لباسهای فردام را مرتب می کردم .انگار اون شب شب یلدای من بود


      قسمت...




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ