دلم تاب و توان ماندن نداشت می خواست بره یه جای دور، دور از همه ی غصه ها و دغدغه های هرروزش.
این مدت به اندازه چندین سال انگار پیر شده بودم ، بعد از مرخص شدن از بیمارستان حال خوشی نداشتم ولی به یه سفر طولانی نیاز داشتم
دلم تاب و توان ماندن نداشت می خواست بره یه جای دور، دور از همه ی غصه ها و دغدغه های هرروزش.
این مدت به اندازه چندین سال انگار پیر شده بودم ، بعد از مرخص شدن از بیمارستان حال خوشی نداشتم ولی به یه سفر طولانی نیاز داشتم با دکترم مشورت کردم و از پدرم خواستم بلیط برام فراهم کنند.
جمعه ظهر بود جمع کردن وسایل برای یه سفر یک ماهه به نظرم وقت بیشتری می گرفت ولی نیم ساعته تمام شود .برگه مرخصی را پر کردم و به سمت خانه مامان روانه شدم بین راه برگه مرخصی را به ستایش همکارم دادم و ازش خواستم براشون حالم را بیان کنه.
مامان مثل همیشه منتطرم بود چقدر از نگاه نگرانش خجل بودم همیشه براش زحمت داشتم . کنارش نشستم دستای زحمت کشش را توی دستام گرفتم و گفتم: نکنه نگرانم باشی و غصه بخوری دارم میرم پیش امام رضا خیالت از همه نظر راحت باشه.
لبخند سردی روی لباش نشست و گفت: اگه جای دیگه بود به خدا راضی نمی شدم تنها بری .صورتش و بوسیدم گفتم: الهی قربونت برم . من برم توی زیر زمین یه سری به خاطرات قدیمی بزنم و از جام پاشدم.
دلم برای قدیما تنگ شده بود برای آن روزای پر از شرو شور و بی غم. چقدر به بابا التماس کردم تا برام کامپیوتر بخره آخرشم با شرط قبولی توی دانشگاه برام خرید.چه خوب بود روزایی که بزرگترین غمم نداشتن کامپیوتر بود.
رفتم سراغ جعبه خاطراتم .همون جعبه که از امامزاده صالح خریده بودم .یه جایی روی زمین برای خودم پیدا کردم و نشستم . جعبه را گذاشتم جلوم و اروم بازش کردم . پر از خاطره بود و بین اون خاطره ها دفترم را دیدم که یه قفل به درش زده بودم . سوزش چشمانم را احساس کردم چقدر اون دفتر را دوست داشتم . اشکانم چشمانم را نمناک کردن دستی روی جلدش کشیدم و به یاد آن روزهای زیبا افتادم.
تازه یاد گرفته بودم چت کنم.ساعت 12 شب بود همه خواب بودن .وارد صفحه چت شدم با نام خاطره .اولین سلام به نامم پای بندم کرد و شدم پای ثابت چت کردن.
نامش پویا بود نوشت: سلام خاطره دختری یا پسر خودت را معرفی کن.
تایپ کردنم خیلی ضعیف بود بعد از جواب سلامش گفتم من چت کردنم ضعیف اگه دیر جواب میدم من و ببخش .
نوشت : خیالی نیست فقط با من چت کن مهم نیست کی جواب میدی مونثی؟ سن و ...
نوشتم: بله ، 19 سالمه و دانشجوی رشته حقوق . سال اول . اهل تهرانم .شما؟
ـ 22 سالمه ، تبریزیم .دیپلمم ولی می خوام که درس بخونم.
ـ ایول خیلی خوبه اگه بتونی ادامه تحصیل بدی.
ـ من تازه از سر کار برگشتم خیلی خسته ام
ـ کار می کنی؟
ـ بله
ـ میشه بدونم چرا؟چه کاری
ـ همین جوری . توی کارخانه بعدازظهر رفتم حالا اومدم
ـ مزاحمت شدم ببخشید ((نمی دونم چرا این را پرسیدم که )) فردا شبم میای؟
ـ بیام؟
ـ نمی دونم . همیشه میای چت؟
ـ نه همیشه تو چطور؟
ـ من دفعه اولمه که اومدم
ـ راست می گی ؟
ـ دلیلی برای دروغ گفتن نمی بینم.
ـ ولی من اسم اتاق چت را گذاشتم اتاق کاذب هرکس هر آرزو و دروغی داره می گه .تازه کاری حواست باشه.
بلافاصله نوشت:داره ازت خوشم می یاد من امشب خسته ام فردا جمعه است ساعت 11 منتظرتم میای
ـ تلاشم را می کنم که بیام
ـ خداحافظ
و مدتی نشد که اسمش از روی صفحه محو شد و منم از اینترنت خارج شدم . تجربه اولم بود و لی شیرین به نظرم آمد.