به نام یگانه خالق تمام زیبایی ها
تو یه دستم دلم را می گیرم... تو یه دستم عقلم را !
و احساس می کنم که پشت زاویه های پنهان وجودم،هنوز
هم ، یه حس قدیمی ، مثل بازی گل یا پوچ پر پر می زنه.
راه میافتم ...دستام را می برم پشت کمرم تا کسی ازم نپرسه
چرا با مشت گره کرده راه می رم ...!!تا خدایی نکرده دل کسی
از گذر اندیشه ای تاریک نلرزه و شور نزنه!
دلم می خواد بازی کنم...در به در دنبال همبازی ام،تازگی
تمام نگاه ها را تجربه می کنم اما ،اما پیداش نمی کنم...
نه تو دعاهام ...نه تو لحظه هام ...و نه تو نگاه ها!
چشمام را می بندم ،یه حس داغ از رگه های وجودم می چکه
چرا؟نمی دانم!!
یه صدا می شنوم..یه صدای پا...بوی همبازی میاد
صدای پا نزدیک میشه...بلند میشه...بزرگ میشه...
چشمام را باز می کنم!و دوتا چشم روشن می بینم که از هر
حس به من نزدیک تره !تعبیر اقیانوسه.آروم،عمیق،گرم.
با نگاش مشتام یهو باز میشن...حس انگشتام رو هوا پخش میشن
دلم و عقلم هوری می افتن رو زمین ...غلت می خورن ،غلت می خورن...
درست می افتن جلوی پاش!خم میشه ورشون می داره
سایه اش تموم زندگیم را می پوشونه!
با هرم چشماش خیره میشه به عقلم !
با شرم نگاش دست می کشه روی قلبم!...
اونوقت...حالا...من مونده ام و...دستایی که خالی هستن
مشتایی که باز شدن،سری که پره ...
وسینه ای که برای یه جای خالی بزرگ اشک می ریزه
...!!!؟؟؟
می نویسم از تو ، با قلمی به رنگ سبز ، با دلی به رنگ آبی ، می نویسم از تو که بهترینی .
می نویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت ، می نویسم از تو که نجات قلب شکسته منی .
با چشم های خیس می نویسم ، با دلی پر از غرور که تا آخرین نفس هم نفست می مانم .
یک قلب کوچک پر از درد و غصه دوری از تو دارم که همین قلب یک عالمه آرزو و عشق در
درونش نهفته است.
آرزوی به تو رسیدن و با عشق تو زندگی کردن.
آخر غربت دنیاست مگه نه
اول دوراهی آشنا شدن
تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود
دلت را شکسته بودن همه قصه همین بود
می تونستم با توباشم مثل سایه مثل رویا
اما بی یارم وبی تو مثل تو تنهای تنها
هرچی آرزوی خوبه مال تو
هرچی خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
این شبای بی قراری مال من
ای قلم نقشی بکش
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ... با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا... تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید گشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ... عکس یک خنجر ز پشت سر، پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ... راه عشق و عاشقی و مستی و نجوا کشید
گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش ... عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(ص) کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ... در بیابان بلا تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش ... فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی و درد و آه گشته حاصلم ... گریه کرد ، آهی کشید و زینب کبری کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ... عکس مهدی (ع) را کشید و به چه بین زیبا کشید
پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
بهترین لحظه هارا در سال جدید براتون آرزو می کنم